خـــلوت ^ـــ^ دل

حـــرف دل یـــک غـــریبه

خـــلوت ^ـــ^ دل

حـــرف دل یـــک غـــریبه

مختصر از زندگی خلوت دل

سلام ...سلام ... 

خوبید ؟...امیدوارم که باشید ؟... 

خیلی دیر به روز کردم ولی جمعه ها رو رفتیم با دوستان ...   

همینطور که قول دادم در ارسالی قبلی قرار از خودم بگم ... 

در سال 1368به دنیا اومدم در ماه اسفند در روز دهم ...در بیمارستان حضرت زهراء سلام الله علیها در استان قم .... 

در سه ماهگی وهفت روز همه جای ایران غمگین بود وسیاه پوش ...در اون روز مامان داشت من ساکت میکرد از بس گریه میکردم وداشت TVرو نگاه میکرد خبر درد ناکی رو میشنوه اونهم رحلت امام خمینی (ره)...     

کم کم بزرگ شدم ودختر خیلی شیطونی بودم تو یک جا بند نمیشد ... 

یک روزی از روزها که داشتیم ناهار میخوردیم مثل ادم ها نمینشستم وبخورم دور سفره میچرخیدم ومامان به من ناهار میداد همینطور که داشتم میچرخیدم پارچ ابی هم کنار سفره بود مثل اون پارچ قدیمی که سرشون خیلی تیز بود ...بابا همیشه به من میگفت بشین دختر ومن همین جور لجبازی میکردم از بس چرخیدم سرم گیج میره  ومیفتم روی این پارچ وابروی مبارک من از نصف پاره میشه وکلی خون میاد .. 

ودر روزهای دیگه که یه داداش هم برای من میارن با هم میرم بازی میکنیم توی حیاط باز میفتم وزبون پاره میشه ومن میبرن بیمارستان وبرای اولین بار وارد اتاق عمل میشم چقدر ترسناک بودهااا   اخه قبل از من هم یه مریضی بود از اتاق عمل زنده بیرون نیومده بود ... 

این خلاصه کوچیکی من بود نتیجه میگیرم  

که خیلی لجباز بود وحرف کسی رو نمیشنیدم خیلی زور میگفتم خیلی شیطون بودم ... 

بزرگتر وبزگتر میشم میشم تا میرسم تا 15سالگی دختر ساکت وخجالتی وبیشتر تنهایی دوست داشت وباید رشته مورد علاقش انتخاب میکرد ... 

اول فکر میکنه ومیگه توی این دنیا همش دکتر ومهندس ریخته برای چی برم بعد فکر میکنه معلم بشه بیشتر که فکر میکن میگه من حوصله بچه ها رو ندارم وشلوغ کاریشون ... 

تا وقتی با یکی دیدار میکنه ودرباره رشته ی طراحی ودوخت براش میگه وچون هنر رو دوست داره وارد این رشته میشه وبعد ازاون سفره بحرینش به وجود میاد وحسابی حالش گرفته    میشه چون بحرین اصلا دوست نداره ... 

دیگه باید کم کم خاطرهاش جمع کن بزاره رو دوشش وبا خودش ببره بحرین ... 

 جدای از ایران وقم براش سخت بود ولی باید میرفت .. 

خداحافظی میکن و میرسه به بحرین ...  

وتصمیم میگره که درباره بحرین بنویسه که شاید براش قشنگ بشه  

از بعد از این ارسال برنامه های که با دوستان رفتیم رو مینویسم ...  

حسینی باشید یاعلی مظلوم  

علی علی

اولین نوشته دور از وطن

بسم رب الاولیاء والمقربین  

 

سلااااااااااااااااااااااام  

خوبید ؟... 

خوشید ؟... 

سلامتید ؟... 

خوش میگذره؟... 

هیچ نگرانی که ندارید .....خداراشکر ... 

امیدوارم که خوب باشید ..خوش  و خرم باشید...وخبرهای خوبی بهتون رسیده باشه .... 

غم غصه واز این حرفها نداشته باشید . 

با موضوع جدید این وبلاگ افتتاح میکنم اومیدوارم که خوشتون بیاد واز مطالبش استفاده کنید ... 

گل یاس هستم 19ساله قبلا اهل قم بودم ... 

تا 15سالگی ایران -قم بودم ... 

ولی حالا در کشوری دیگری هستم ... 

به اسم :بحرین  

قرار در این وبلاگ درباره بحرین ومردمانش وتاریخی که داشته بنویسم ... 

بابا نترسید کسل کننده نیست ...خیلی جالب از من گفتن بود دیگه ... 

کسی هم مجبور نیست بیاد وبخونه  "شوخی کردم "... 

هر کی اومد خوشحال میشم ..  

مهمون حبیب خداست ..مگه میشه بیرونش بکنم !!!! 

هر کی اومد خوشحال میشم ... 

حالا یخورده درباره وبلاگ بنویسم : 

ان شاء الله قرار با عده ی از دوستان عصرهای جمعه بریم جاهای دیدنی وزیارتی "بحرین" وهر جایی رو که دیدن کردیم در این وبلاگ مینویسم .... 

فعلا تا اینجاش داشته  باشید تا بعد ... 

در ارسالی بعد درباره خودم مینویسم چی شد که اومدیم بحرین ... 

ودر اخر از برادر گرامی "محمد ابراهیمی "تشکر میکنم خیلی به زحمت افتادن "براشون ارزوی موفقیت میکنم در همه مراحل زندگیشون "  

حسینی باشید یاعلی مظلوم  

علی علی