بسم رب المهدی
"عجل الله تعالی فرجه الشریف "
سلام سلام سلام
خوبید ؟
خوشید؟
سلامتید ؟
من خوبم
خوب خوب ...
دشمن هم گه نمیتونه ببین (سرش بزن به دیوار )
میدونم منتظر بودید که به روز بکنم ....
ای بابا همین چند روز پیش بود که به روز کرده بودم ....
ولی دیدم همه به روز کردن گفتم جا نمون یه وقت ...
یه "یاعلی " گفتم وتصمیم گرفتم که به رزو بکنم ...
حالا اومدم ...
خب بابا چشم الان میگم ...
موضوع از چه قراره ...
اخه نشنیدی که میگن عجله کار شیطون ......
موضوع از این قرار که ...
هیچ کدمتون یادتون نبود ....
عجب دوست های دارم من ....
خیلی بد هستید ...بد ..بد
دوستتون ندارم ....
من فقط داداش محمدم دوست دارم عزیز دل ابجی رو میگم ...
نمیشناسید ...
ای بابا ...
دربارش گفته بودم که ...
به این زودی فرامشو کردید ...
عزیز دل ابجی یه پسر خوبه یه اقای برای خودش... مهربون ...
ادم با بودن باهاش یاد هیچ غمی نمیفته ....
امیدوارم که هر جا هست شاد شاد باشه که دل بقیه رو شاد میکن
واین اقا پسر کمک کرد که این وبلاگ درست کنم و ایشون بودن که گذاشتن من این وبلاگ رو به وجود بیارم ......
فقط عزیز دل ابجی یادش بود ....
کادوش هم من خیلی شاد کرد
بوس بوس بوس
چیه خیال کردی برای تو ...
نه عزیز برای تو نیست .......
ادامه رو بخون .....
بعضی ها
که انگار نه انگار
مثلا بهشون چند روز پیش گفته بودم
ولی بازم انگار نه انگار
بعضی ها
که پاک یادشون رفته بود
بعضی ها هم که
بگذریم
ولی خب شاید توقع زیادی
ولی خب از عزیزترین کست ....
بازم بگذریم
ببینم اصلا فهمیدی موضوع از چه قرار ؟
خدا بهت رحم کن
هنوز نفهمیدی ....
ای بابا ..
باشه ادامه طلب بخون شاید یچیز ی بفهمی
خب داشتم میگفتم ....
نصف شبی زد به سرم که از اد لیست هام یه سوالی بکنم
سوال از این قرار بود ....
وقتی به سن 20سالگی رسیدید چه حسی داشتید توی یک جمله تعریف کنید ؟
خلاصه پرسیدم ...
بعضی ها
افتخار دادن وجواب دادن ...
بعضی ها
من کشتن ...
بعضی ها
توی سن جوونیم پیرم کردن ....
بعضی ها
مثلا یسوال کرده بودم
صد تا سوال دیگه از من پرسیدن ...
خلاصه ...
بریم سراغ جواب دوستان ....
میگم الحمد لله همه خانم ها تلفن سوزوندن اومدن نت ....
بابا یخورده ولش کنید ...
اره میدونم
اقا رامین (که میگین اول به خودت بگو )
اره راس میگید
چشم کمتر میام....... (عمرا باز میام )
چقدر حرف میزنم
دیگه دارم پیر میشم دیگه
من هر چی خواستم یه مردی رو پیدا کنم ازش سوال کنم پیدا نشد که نشد
خلاصه یکی دوتایی پیدا شدن
از اولین فرد شروع مکینم :
خب راس میگی حس مردونگی..... اگه این حس نمیکردی شک میکردم
دنیارو یه جوردیگه نگاه میکردم وخیلی برام عجیب وخوب شده بودوآدماشم خیلی فرق کرده بودندچون تغییرکردندویه آدمه بهتری شدند
خب بریم سراغ خانم گل گلاب عزیز دل ها ...
چون بنده از بچگی احساس بزرگ بودن میکردم
حس میکردم بیست سالگی برام چهل سالگیه
اخه چرا ابجی جان مهم دلتون جوون باشه خب حالا چرا عجل داشتید چرا از بچگی این حس داشتید اخه .....!!!
احساس کردم خیلی پیر شدم
نمیدونم چرا همیشه فکرمیکردم
سنم از 20 بالاتر نمیره
ولی وقتی بهش رسیدم
دیدم نه
بالاخره از 20 رد میشه
از 17- 18 سالگی بهش فکرمیکردم
دیگه بعد از 20 زمان سریعتر برام میگذره
فکرمیکنم به سمت پیری ودرکل به پایان عمرنزدیک میشم
یکم عجیبه شاید
ولی من خیلی به این چیزا فکر میکنم
واینکه فرصت خیلی کمه
باید برای توشه برداشتن از همین حالا تلاش کرد
نذاشت برای فرد
میگم ابجی شما از اولش هم پیر بودی ....خودت رو خسته نکن
من بدجوری ناراحت بودم .. من فقط تا سن 18 سالگی و کمی هم 19 رو راضی بودم .. بعد از اون رو ناراحت بودم
هر چند آدم وقتی به چیزای مهمتر فکر می کنه می بینه ناراحت بودنش بی جاس ..و بی منطقه
ولی 20 هم واسه خودش یه عالمی داره چون هم نوجونی هم جون
چیزی ندارم بگم
حسم این بود که بزرگ شدم خانم شدم
روی حرفم حساب باز میکنن
میگم ابجی حالا چه حسابی باز کردی (حساب بانکی )
بیخال شو جون من
این هم حرف دوستان
دوستان لطف کنن بهشون بر نخوره همش شوخی بود
ولی خب بریم سراغ حس خودم
حس بدی دارم
خیلی خیلی خیلیییییییییییییییییییییییییییییی بد
حالا ببینیم بعدش چی میشه
ایا بحس خوب تبدیل میشه یا نه
سرتون رو درد اوردم اره ؟
اشکالی نداره
میگم اخرش فهمیدی موضوع از چه خبر بود ...
هنوز نفهمیدی ...
فردا میرم قبرستون ..
حالا فهمیدی ...
مثلا فردا تولدم ...
حالا فهمیدی ...
پس بدو کادو رو بیار
از کیک هم خبری نیست ....
چی منتظر چی هستی خبری نیست ...
وقتی یادت نبود ....
بعد توقع داری من چشن بگیرم ......
بفرما برو عزیز ....
حسین باشی یاعلی مظلوم علی علی